nedaieshabnam

ميگم عجب دنياييه ها......

داشتم به بچگي هاي نگين فكر مي كردم......اولا كه به دنيا اومده بود هميشه سر اون با مامان بابام دعوا داشتم......مي گفتن تو به اين بچه حسودي مي كني......حتي بهم مي گفتن قاتل و به نگين مي گفتن مقتول....

اوه اوه اين از همه خيط تره .....يه شب با مامانم بحثم شد و بعد اخر شب رفتم واسه نگين يه شيشه شير درست كردم ......اوردم گذاشتم بالا سرش......بعد اول مامانم ازش خورد ببينه يه وقت چيزي توش نريخته باشم......يعني تا اين حد فكر مي كردن من مي خوام نگين رو بكشم......خدايا برم به كي بگم.....اما الان كه بزرگ شده و خودش زبون داره به همه ميگه كه چقدر منو دوس داره......تا جاييكه اگه چند دقيقه پيشش نباشم خيلي بي تابي مي كنه.......به خاطر همين بابام زياد نمي ذاره جايي برم كه يه وقت نگين اذيت نشه بدون من.....اينقدر دوسش دارم و دوسم داره كه خدا ميدونه.....ولي مكافات دارم باهاش......شانس من شبا كه مي خواد بره دستشويي مامانمو بيدار نمي كنه......منو بيدار مي كنه.....كلا نوكر دربستشم....ولي هنوزم بابام ميگه اين بچه تو رو خيلي دوس داره ولي تو اونو دوس نداري......دلم مي خواد موهامو بكنم

يه چيز جالب ....پشه ها خيلي نگين رو نيش مي زنن.....بعد نگين قبلا اسم چندتا از كرم هامو پرسيده بود مثلا بهش گفته بودم اين كرم نرم كننده ست اين يكي پاك كننده ست و اين جور چيزا....بعد پشه نيشش زده بود اومده ميگه خواهرجون كرم پشه كننده نداريم؟

نوشته شده در دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:,| ساعت 1:11| توسط neda|

دلهاي بزرگ خدا را مي طلبند

و دلهاي كوچك ديگران را...!

مرجان سرخ

+سلام دوستاي گلم من برگشتم دلم براتون تنگ شده بود.....

+بعدا نوشت:چاكرتيم داش مهرداد...واسه لوگوي قشنگي كه برام درست كردي خيلي ممنون...خيلي خوشگله

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:,| ساعت 16:1| توسط neda|

بنده كه نباشي متكبر مي شوي

حتي در سجده هاي طولاني..........

 

مرجان سرخ

+ سلام به همه ي دوستاي خوبم

اومدم بگم يه هفته نيستم.......مي خوايم بريم مسافرت......واسه همتون دعا مي كنم.....اي واااااي اشتباه شد ......اين جمله رو نبايد مي گفتم چون مسافرتش سياحتيه......از بس دوستان از اين جمله استفاده كردن از دهن منم در رفت....

اينو گفتم يه وقت نگيد اين بي معرفت چرا بهمون سر نزد

وقتي برگشتم چاكر همتون هم هستم

ولي نميدونم يه هفته بدون نت چكار كنم.....يه سري دو روز نت نداشتم كلي گريه كردم......اينم عقله من دارم........حالا مي فهمم چرا بعضي از معتادا چرا نمي تونن ترك كنن

خداحافظ همتون 

نوشته شده در شنبه 11 شهريور 1391برچسب:,| ساعت 1:23| توسط neda|

 

سلووووووووم دوست جوووووني ها......خوفين؟....(به تقليد از بعضي از وبلاگها)

بي خيال عادت ندارم اينجوري حرف بزنم........

مي خوام يكي از مزيت هاي خواهر كوچيك داشتن رو براتون توضيح بدم.........من هميشه پول خوردامو با پولهاي نگين عوض مي كنم........البته خيلي هم ضرر مي كنم.........

ميگم نگين پولاتو بيار با هم عوض كنيم .... مي خوام بهت پول سكه بدم......ميگه چشم خواهر جون......مثلا يه دوهزاري ازش مي گيرم .......دو تا صد تومني.....دوتا پنجاه تومني و يكي دو تا هم سكه ميدم........ديدين گفتم ضرر مي كنم ....يه دونه مي گيرم .......چهار پنج تا ميدم........

يه روز همين كارو كردم و بعدشم اومدم با  خوشحالي  به نجمه ميگم

_نجمه من پونصد تومن به نگين دادم هزار تومن ازش گرفتم

_اونم گفت:اين كه چيزي نيست من يه بار پنجاه تومن بهش دادم دو هزار تومن ازش گرفتم

ديگه فهميدم از من زرنگ تر هم هست

شانس كه ندارم چند ساعت پيش اومدم ميگم نگين پولاتو بيار......آورده مي بينم كلي پول خورده ....فكر مي كني  صندوق صدقه خالي كرده.......دلم به حالش سوخت يكم از پولامو هم بهش دادم.......رفت به بابام گفت .......بابام چون بيرون بود نديد چي شده........بهش گفته بود برو پولتو پس بگير ندا سرتو كلاه گذاشته.........اومد تو اتاق كلي دعوا كرد ميگه زود باش پولمو پس بده  بابا ميگه تو سر منو كلاه ميذاري......بابا به خدا من بر نداشتم .....از جيبم گذاشتم ولي برنداشتم.......ديگه مكافاتي بود.......

اينم شانسه ما داريم .......

نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,| ساعت 21:25| توسط neda|

سلام دوستاي خيلييييييييييي گلم

واي پدرم دراومد .......داشتم ديوونه مي شدم......نه ميشد آپ كني....نه مي شد نظر بدي....ولي خدا رو شكر الان درست شده.....شرمنده كه نتونستم بهتون سر بزدم ......تا يكي دو روز اينده جبران مي كنم

........

يكي از روزاي اخر سال كه معلم نداشتيم با بچه ها توي حياط مدرسه ولو بوديم........جاي شما خالي به كلمون زد كه بريم توت بخوريم.......ريختيم روي درخت و پايينش رو لخت كرديم.......ولي دستمون به بالاهاش نرسيد

مهديه كفش زهرا رو از پاش در اورد ........پرت ميكرد بالا و توتا مي ريخت پايين.........كه يه دفعه كفشش همون بالا گير كرد .....بدجوري هم گير كرد.......

در حدي كه سي نفر بچه هاي كلاسمون زير درخت جمع شدن تا كمك كنن بيارنش پايين ..........ولي نشد

توپ پرت كرديم...........جارو پرت كرديم...........جامدادي خود زهرا رو پرت كرديم..........كه اونم الحمدلله افتاد تو كوچه.........دفتر پرت كرديم............ديديم نميشه.........

قد بلندا رو اورديم.....اونا هم همه ي اشيا بالا رو پرت كردن.........نشد.........صندلي اورديم گذاشتيم زير پاي قد بلندا.........نشد........حتي يه جاروي بلند(از اينايي كه مال ماموراي شهر داريه).........اورديم داديم دست اين قدبلندا ...........تازه اونم  روي صندلي واستاده بودن........ولي بازم نشد............هم درخت خيلي بلند بود ......هم بدجوري بين شاخه ها گير كرده بود...........بالاخره يه دوساعتي الاف بوديم...........ديگه زهرا گريش گرفت............ديدم نه ديگه بايد دست به كار شم..........

زير درخت وسايل ورزشي بود ...........آستينا رو دادم بالاو رفتم بالاي يكي از وسايل ورزشي ها واستادم ...........ولي چون نه حفاظي داشت.......نه جايي كه دستمو بهش بگيرم.......فقط يه ميله  زير پام بود........ به سي نفرشون گفتم  بياين دور من جمع شيد كه نيفتم .......پاهامو محكم بگيريد.........همه گفتن خيالت راحت ......هواتو داريم.......اين جارو بلنده رو هم دادن دست من .....دور تا دورم واستاده بودن و جيغ ميزدن........تو مي توني و ...

منم جييييييييييغ ميزدم ......ارتفاع زياد بود اخه

_تو رو خدا منو محكم بگيرين نيفتم.............نمي خوام جوون مرگ شم..........وايييييييييييي ميگم منو محكم بگيرين.........

من هنوز اول جوووونيمه...........من هنوز شوهر نكردم..........نمي خوام شوهر نكرده از دنيا برم.......اينا هم پوكيده بودن از خنده (برادراي اراذل خوشحال نشن  من توي مدرسه بمب خنده ام  اينا رو گفتم دوستان بخندند)

خلاصه با زحمت بسيار.....يعني پدرم دراومد....تونستم كفش رو بندازم پايين.......همينطور كه كفش افتاد پايين .......همه منو ول كردن ورفتن عقب و شروع كردن به دست زدن و هورا كشيدن ..............حالا منم اون بالا نزديكه كه جوون مرگ شم

_دوستاي بي معرفت كجا رفتين....خاااااااااااااك بر سرتون منو ول نكنين.......

خلاصه حسابي جييييييييييييييييغ كشيدم و تا دلتون بخواد با بچه ها خنديديم ........همه گفتن اي ول ندا.......

ما اينيم ديگه

نوشته شده در دو شنبه 6 شهريور 1391برچسب:,| ساعت 16:42| توسط neda|

توي دوره راهنمايي  بودم كه مي خواستيم بريم كوهنوردي .......از مدرسه هاي ديگه هم بودن.........گوشي هم كه توي اردو ها ممنوعه.......

ولي من اين چيزا حاليم نيست ......خوشم مياد كاراي خطرناك بكنم ........بعد از يه راه رفتن خيلي طولاني برگشتيم اردوگاه ........گفتم بچه ها بريم يه جايي بشينيم كسي ما رو نبينه ........من گوشي اوردم .......رفتيم توي يكي از كمپاي اخري نشستيم........يه ديوونه رو هم گذاشتيم دم در كشيك بده  اگه كسي اومد خبرمون كنه.........

همه دور من جمع شده بودن داشتيم با هم كليپ مي ديديم..........يهو دختره يه جييييغ زد........سرمونو اورديم بالا ........ديديم به به   يه معلم بالا سرمون واستاده ......... دختره دير جيغ زد كار از كار گذشته بود

 

همه باهم كپ كرديم و مثل اينايي كه روح ديدن خيره نگاش كرديم 

 

 

شصتش خبر دار شد كه يه خبريه.......

_ دارين چكار مي كنين؟؟؟

يكي از بچه ها كه هول شده بود گفت : داريم داستان مي خونيم .........حالا منم مي خواستم بخندم نمي شد......

_ شما از كدوم مدرسه اين؟

_همون ديوونه جواب داد : مدرسه فلاني

_ اين كه اسم مدرسه ماست.

اوه اوه چه خيط شد......معلمه گفت حالا معلوم ميشه .......

بعد كه رفت ماهم با سرعت خيلي زيادي جيم شديم ولي مرديم از خنده

نوشته شده در چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:,| ساعت 2:38| توسط neda|


آخرين مطالب
» ...
» خداي من
» شايد آخرين نوشته
» خاطرات من 10
» لذت عشق به اين حس بلاتكليفي است
» زن
» عيد غدير والاترين عيد اسلامي
» عرفه.... روز دعا و نيايش
» friend
» سالگرد ازدواج امام علي (ع) و حضرات فاطمه (س)
» امام جواد(ع)
» روزهاي مدرسه
» خاطرات من 9
» من برگشتم
» خاطرات من 8
» خاطرات من 7
» خاطرات من 6
» خدا

قالب جدید وبلاگ پيچك دات نت